به نقل از سایت اخبار رسانه : خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ:
دیگر همه به نوعی پذیرفتهاند که عصر ما عصر «تصویر» و «صورت» است. فارغ از نگاه عمیق و فلسفی اندیشمندانی مانند مارتین هایدگر آلمانی که مقاله «عصر تصویر جهان» را نوشت و این ایده را پیش کشید که معنای تصویر بودن جهان صرفاً این نیست که جهان به یک رونوشت و کپی تبدیل شده، بلکه «تصویر بودن» جهان به این معنی است که آنچه در پارادایم متافیزیکی، «جهان هستی» نامیده میشود اساساً چیزی نیست جز ابژهای تصویری که سوژه (انسان) آن را در برابر خویش نهاده و تمام نسبتی که با آن برقرار میکند نشأت گرفته از همین رابطه سوژه با تصویر است. همچنین فارغ از نگاه ژان بودریار که نظریهاش درباره «فراواقعیت» ارتباط معناداری با جهان به مثابه تصویر و تصوری رسانهای شده داشت که بیش از خودِ واقعیت برای سوژهها تعیینکننده و اثرگذار بود و برای آنها مناسبات و اقتضائاتی برمیساخت که توان ساختنشان در خودِ واقعیت وجود نداشت. آری فارغ از این نگاههای فلسفی، میتوان به معنای عرفی و عامیانهتر هم پذیرفت که الحق عصر ما عصر «تصویر» و «صورت» است.
در این معنای عامیانه ما صرفاً جذب اموری میشویم که دارای یک تصویر عینی، ملموس و معنادار برای خودمان است. این عینی و ملموس و معنادار بودن را باید در معنای پوزیتیویستی فهم کرد؛ به این اعتبار عصر تصویر، عصری است که ما در آن چیزها، هر قدر هم غیرمادی و دارای وجوه معنوی باشند، باید در قالبها (قابهایی) تصور (تصویر) شوند که بیشترین حد دسترسی را برای ما فراهم کنند تا بتوان بر آنها فاتح شد و غلبه کرد و به یک اعتبار آنها را به ابژه یا چیز فروکاست. در این معنا همه چیزهای معنادار برای ما باید چیزهایی باشند که فرم و شکل و صورت معینی دارند، اندازه و زمان و مکان خاصی دارد، قابل محاسبه و سنجش ریاضی فیزیکی است و بدین اعتبار از هرگونه محتوای رازآمیز، مفهومی، واجد عمق معنایی و از این روز دور از دسترس عاری شده باشند. به عبارت دیگر در جهان کنونی هر چیز مفهومی، محتوایی و عمیق علیرغم عینی و انضمامی بودنش تا به تصویر بدل نشود و واجد فرم نمایش و بازنمایی نگردد و به این اعتبار شیواره نباشد فاقد ارزش است و طرف شدن با آن به نوعی وقت تلف کردن و سر و کله زدن با هیچ و انحرافی صریح از منطق تثبیت شده در زندگی امروز است.
این وجه از حیات انسانی ما را باید نوعی فرمالیسم افراطی نام داد که هرگونه محتوا را پس میزند و به پرستش فرم و تصاویری که فرمهای متعدد ارائه میدهند دامن میزند. «سلبریتیگرایی» یا به بیان دقیقتر «سلبریتیمحوری» و ایجاد نوعی از الوهیت نمایشی که حول این پدیده در جامعه ما شکل گرفته را شاید بتوان با این نوع از «پرستش» فرمها و شکلها که از رهگذر فرایند محتوازدایی و جدیتزدایی حاصل میآید، فهم کرد. در این میانه بیش از هر حوزه و عرصه دیگری، دستان رسانهها و مسئولان رسانهای آن جامعه در کاسه است؛ حتی اگر نخواهیم بپذیریم که عمدی در کار بوده، بگوییم در این کشتارِ محتوا و جدیت، دست رسانهها و مسئولان رسانهای ما بیش از هر کشتارگری به خون آلوده است.
سلبریتیگرایی ناشی از فرمالیسم راهیافته به همه رسانهها که ما امروز اشکال حاد آن را حتی در رسانههایی میبینیم که از قضا بیش از همه سنگ انقلاب را به سینه میزنند، نشانهای هولناک از نوعی گریز از محتوای انقلابی و درافتادن در دام نوعی فرمگرایی محافظهکارانه است که بیشترین فاصله و تضاد را با لقب «انقلابی» دارد.
اینکه رسانههای رسمی جمهوری اسلامی در معنای عامشان، از سینما و شبکههای تلویزیونیاش بگیرید تا خبرگزاریها و روزنامههایش، به این فرمالیسم افراطی و سلبریتیساز دامن زدهاند تقریباً امری بدیهی است. اما مسئله غیربدیهیتر که معمولاً از نظرها دور میماند عناوین و القابی است که این «رسانههای رسمی» برای خود برمیسازند و یدک میکشند و اتفاقاً وجود همین القاب سفارشی و تحمیلشده و از این رو بیمسما و بیمحتوا، خود نمونه و مصداق بارز دیگری از تسلط همان فرمالیسم افراطی است که گفتیم همه چیز را از درون هی از محتوا میکند. آن القاب هم چیزی نیست جز رسانههای «انقلابی» یا «جبهه انقلاب»! از آنجا که رسانههای رسمی در ایران که میتوان آن را رسانههای دولتی و حکومتی هم خواند، همه افتخارشان و البته ارتزاقشان از همین القاب است، و باید پذیرفت که ما اساساً چیزی به عنوان رسانه غیررسمی در همان معنا در کشور نداریم، باید در این داوری همه رسانهها را به نوعی شریک جرم همدیگر بدانیم. سلبریتیگرایی ناشی از آن فرمالیسم راهیافته به همه این رسانهها که ما امروز اشکال حاد آن را حتی در رسانههایی میبینیم که از قضا بیش از همه سنگ انقلاب را به سینه میزنند، نشانهای هولناک از نوعی گریز از محتوای انقلابی و درافتادن در دام نوعی فرمگرایی محافظهکارانه است که بیشترین فاصله و تضاد را با لقب «انقلابی» دارد.
چند سال پیش حضور یکی از بازیگران زن سینمای ایران در یکی از خبرگزاریهای موسوم به رسانه انقلابی مثل بمب در فضای رسانهای ایران منفجر شد. عکسهای «مکش مرگ ما» ی خانم بازیگر با لوگوی یکی از معروفترین رسانههای انقلابی بین همه دست به دست میشد و فاجعهبارتر از آن محتوا و متن مصاحبه منتشر شده عدهای خبرنگار ظاهراً انقلابی با سلبریتی سینمای ایران بود. سوالات در حد اینکه خودتان آشپزی میکنید یا نه؟ و یا در قورمه سبزی لوبیا چیتی میریزید یا چشمبلبلی؟! اوج پرستش تصویر و فرم جذاب سلبریتی و درافتادن به محاق فرمالیسم لوس و عاری از محتوا را میشد در کنش رسانه که نمیتوان از آن نام برد دید. اما این همه ماجرای آن رسانه نبود.
جریان به شکلی پیش میرفت که گویی آن رسانه در حرکت اعجابآور با حجم بالایی از وقاحت نمایشی و لوسبازیهای تینیجری قرار بود کلیک و لایک جمع کند؛ دردی که به جان همه رسانههای انقلابی امروز افتاده است. تقریباً همزمان با همان گفتوگوی رسانه انقلابی با خانم سلبیرتی سینمای ایران که کمتر به خاطر هنر بازیگریاش، بلکه بیشتر به خاطر نوع آرایش و جذابیت بصری و تا حد زیادی بدنمندش تبدیل به سلبریتی شده بود، گفتوگوهایی با چهرههای فکری و فلسفی در همان رسانه منتشر شد که اساساً کارکردشان تقلیل دادن چهرههایی جدی در عرصه محتوا به فرمهایی جذاب و مامانی و از این طریق ساخت سلبریتی از کسانی بود که ذاتاً نسبتی با آن بچهبازیها نداشتند. برای مثال با چهره ماندگار فلسفه اسلامی در ایران گفتوگویی درباره خصوصیترین لحظات زندگی با همسرش پرسیده بودند، یا اینکه مثلاً آیا آن فیلسوف دستپخت همسرش را دوست دارد یا نه! با دیگر استاد و شارح فلسفه غرب که امروز شاگردانش در دانشگاههای مهم این مملکت در حال تدریس هستند، درباره مدل مو و ابرو و رنگ مورد علاقه و عاشق شدنش در جوانی و… پرسیده بودند! در این مورد اخیر، برخلاف مورد اول که ما رسماً با یک سلبریتی که پیشتر و از طریق رسانهای دیگر (سینما) به عنوان یک سلبریتی تعین یافته بود، با کسانی مواجه بودیم که در برابر فرمالیسم موجود در جامعه گریزان از محتوا و جدیت، بر اهمیت و ضرور محتواگرایی و جدیتمندی تاکید داشتند و بدین ترتیب با آن فرمالیسم و سلبریتیسم به مقابله و مقاومت برخاسته بودند؛ اما حالا رسانه انقلابی ما روی همینها دست گذاشته بود تا از آنها سلبریتی بسازد.
رسانه انقلابی حتی قدمی فراتر از جمع کردن سلبریتیها به دور خود، با هدف جذب و کسب کلیک و لایک بیشتر برداشته بود. او داشت به کارگاهی برای تولید و عرضه سلبریتی تبدیل میشد. بعد از چندی جلوی این روند در آن رسانه گرفته شد و دفعتا چنین کنشهای جدیتزدا بر مبنای کالا و شیئواره کردن همه چیز در آن گرفته شد. اما در عین حال درد بیدرمان جذب و کسب کلیک و لایک از طریق فرایندهای کالاسازی، تصویرمحوری فرمالیستی با توسل به سلبریتیها همچنان در این رسانهها وجود دارد و گاه و بیگاه سر برمیآورد. در این فرایند، دعوت و پرزنتسازی انواع و اقسام سلبریتیهایی که میتوانند مشتی کلیک و کامنت و… به همراه داشته باشند شکلی حاد در رسانههایی پیدا کردهاند که از اساس قرار بود اینها حرف مردم را بزنند، نه سلبریتیهایی که تقریباً بیشترین فاصله را با مردم دارند. حالا ما با رسانههایی مواجه شدهایم که بر صدر آنها انقلابیون نشستهاند و در ذیل آنها سلبریتیهال حکمفرمایی میکنند و این موضوع تا حد بنگاهی به نام صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران نیز نفوذ پیدا کرده است.
اما مسئله در کجاست و این فرایند از کجا ناشی میشود؟
هر محتوای جدی که واجد حقیقت باشد از قضا و به قول «آنتونیو گرامشی» کنشی انقلابی است و هر کنش انقلابی، کنشگر را در معرض داوری بر اساس بنیادهای حقیقت و فریب قرار میدهد و در نتیجه هزینه دارد؛ بدین ترتیب اگر چنین کنشگر انقلابیای حقیقتاً انقلابی نباشد دستش رو میشود و به احتمال زیاد منافعش شدیداً به خطر میافتد
به نظر میرسد «کنشگران رسانهای حاضر در رسانههای موسوم به انقلابی» - که به عمد ننوشتم «کنشگران موسوم به انقلابی رسانههای رسمی»، زیرا عموم شاغلان در این مجموعههای رسانهای نه تنها ذرهای اندیشه انقلابی ندارند، بلکه عملاً با حجم بالایی از کنشهای رسانهای محافظهکارانه به راحتی میتوان آنها را «ضد انقلاب» یا لااقل «غیرانقلابی» نامید – در کنار فقدان دانش و عمق معرفتی، هیچ دغدغهای برای نزدیک شدن به محتوای جدی را نداند. هر محتوای جدی که واجد حقیقت باشد از قضا و به قول «آنتونیو گرامشی» کنشی انقلابی است و هر کنش انقلابی، کنشگر را در معرض داوری بر اساس بنیادهای حقیقت و فریب قرار میدهد و در نتیجه هزینه دارد؛ بدین ترتیب اگر چنین کنشگر انقلابیای حقیقتاً انقلابی نباشد دستش رو میشود و به احتمال زیاد منافعش شدیداً به خطر میافتد؛ منافعی که کمترین آن همان دستمزدی است که آن رسانه موسوم به انقلابی در ازای کار این فعال رسانهای به او میدهد.
به عبارت دیگر و به طور مصداقیتر تصور کنید خبرنگاری بخواهد با نزدیک شدن به محتوا از فساد یا پولشویی راهیافته به نهادی مانند سینما پرده بردارد. تنها کسی میتواند چنین کاری کند که هم دستش با مفسدان در یک کاسه نباشد و هم در صورت ناخوشنودی مدیران بالادستی رسانهاش باز بر آن افشاگری تاکید کند، حتی اگر به قیمت اخراجش تمام شود. چنین وضعیتی در رسانههای رسمی این کشور به ندرت پیدا میشود. اهالی رسانه یا دستشان در کاسه پرزنتسازی اشخاصی است که رسانهها میتوانند انحرافشان از حقیقت را لاپوشانی کنند و از این طریق منافعشان را محقق سازند، یا اگر اینگونه نباشند در حکم کارمندانی هستند که ماه به ماه دستشان جلوی کارفرمایشان دراز است و دنبال دردسری نیستند که حقوق ماهانه را در خطر اندازد. واضح است که در این وضعیت بهترین گزینه چیست؛ وقتی نمیخواهی حرفی جدی را در قالب گزارشی اتفاقاً کلیکخور و پربازدید در خصوص فسادی که به سینما راهیافته بزنی و اینگونه از محتوا و جدیت فرا میکنی، تنها راه باقیمانده برای فراهم آوردند بازدید و کلیک و لایک تن دادن به همان فرمالیسم سلبریتیگرایانه است؛ خانم بازیگر یا آقای بازیگر لوس و مامانی را با آن اداها و اطوارهای «مکش مرگ ما» یشان دعوت کن، از آنها عکس بگیر و با آنها درباره قورمهسبزی حرف بزن. این همان فرایندی فرمالیسیتی است که رسانههای انقلاب اسلامی پس از چهل سال به آن اسیر شده و بدان خو کردهاند.