به نقل از سایت اخبار رسانه : خبرگزاری مهر- سرویس فرهنگ
۱
چد سال پیش «چند عدد بلال» که قیمتشان برای مشتریان تهرانیای که در تعطیلات با شور و شوق و گاه هیجانات افراطی به استان مازندران سفر میکنند، قابل پذیرش نبوده، منجر به دعوای لفظی، سپس درگیری، سپس زد و خورد، بعد چاقوکشی و در نهایت حمله به خودروی نیروی انتظامی و اقدام به شلیک تیر هوایی توسط مأموران میشود!
باز همین چند سال پیش، در یکی از ایام پشتهم تعطیل، که فرصت مسافرت چند روزه را برای تهرانیها فراهم میکند، به دلیل هجوم تهرانیها به شمال کشور و بروز ترافیک طاقتفرسایی که باعث میشد مسیر سه، چهار ساعته را در بیش از ۲۰ ساعت طی کنید، پلیس مجبور شد جاده هراز را به نفع مسافران، یکطرفه کند تا تهرانیها بتوانند زودتر به مقصدشان برسند. طی این رویداد رسانههای از اتفاقی عجیب خبر دادند؛ برخی از مردم آمل که به دلیل این شلوغی و ترافیک عصبانی شده بودند، باند مقابلی را که بهضرورت و در مدتکوتاهی به مسافران اختصاص یافته بود، بستند و به این شکل اعتراضشان را نشان دادند. در این اتفاق هم درگیریهایی ایجاد شد که پرداختن به آن در اینجا مد نظر ما نیست.
فارغ از گروتسک نهفته در این وقایع که رسانهای هم شدند و طبق معمول برایشان جوکهایی هم ساخته شد، از یک نگاه جامعهشناختی واجد وجهی از «تقابل اجتماعی» است که طی این سالها بویژه در ایام تعطیلات و سفرهای پرحجم و پرترافیک شهروندان تهرانی به استانها و شهرستانهای دیگر در ایام تعطیل بسیار پررنگ میشود. این وجوه تقابلی در اخلاق اجتماعی ایرانیان که ناشی از نوعی نگاه «از بالا به پایین»، برتریجویانه یا لااقل فخرفروشانه است، باعث میشود که ما به این بحرانها، چالشها و رفتارهای خشونتباری که گاه در طول تعطیلات و سفرهای نوروزی و… در جای جای کشور زیاد تکرار میشود، صرفاً به عنوان «اتفاق» نگاه نکنیم، بلکه آنها را به مثابه «مسئله اجتماعی» دریابیم و تلاش کنیم به نحو انتقادی با آن روبهرو شده و ریشهیابیشان کنیم. محرز است که این کار، وظیفه جامعهشناسان است، نه ژورنالیستها؛ هدف از پرداختن به این مسئله در قالب پروندهای با عنوان «تقابل در شمال، اتوپیای لذت» رسانه، بیشتر طرح مسئله برای همان پرداخت آسیبشناسان اجتماعی و جامعهشناسان و… است. زیرا همانطور که اشاره شد، «تکرار خشونت» در این تقابلها که در طول گذران تعطیلات نوروزی در بسیاری از استانها شاهدش هستیم (اگرچه صرفاً دو نمونه آن در یک استان شمالی کشور مورد اشاره قرار گرفت) و به صورتبندی مسئلهای با عنوان «تقابل تهرانیها - شهرستانیها» انجامیده است، قطعاً نشانهای از تبدیل «اتفاق» به «مسئله» است و نیازمند تعمقی مسئلهشناسانه؛ این مسئله قطعاً ریشههای فرهنگی دارد و باید در عرصه فرهنگ عمومی جامعه ایرانی در سالهای اخیر بدان توجه ویژه شود.
۲
بروز هویتیابیهای فخرفروشانه و برتریجویانه که در بند قبلی در قالب یک تقابل معنادار برجسته شد را باید در کنار رویدادهای دیگر در عرصه فرهنگ عمومی فهم کرد؛ چند سالی است که روحیات و کنشهای ناسیونالیستی و ملیتگرایانه در جامعه ایرانی بروز و ظهور پررنگی پیدا کرده است. در دل این روحیات و کنشها، نهتنها ما با تقابلی هویتجویانه - که در عین حال شدیداً هیجانی هم است - میان ایرانیها با مردم دیگر سرزمینها، مثلاً اعراب را شاهدیم، بلکه در شکل درونی و داخلیاش، با تقلیل خویش به قومیتگرایی و مثلاً منحصر کردن ایرانیها به «فارسها» اشکالی از تقابلهای قومی و «دیگریسازی» را در خود جامعه ایرانی رقم زده است.
در این موقعیت، طبیعی است که تعطیلات نوروز که مهمترین و وسیعترین فرصت مردم ایران برای مسافرتهای بلندمدت و چندروزه است، تبدیل به بستری عینی برای بروزات اجتماعی مواجههای شود که در آن «من» با «دیگری» به طوری صریح و بیواسطه مواجه و روبهرو میشود و در دل این مواجهه بسیاری از هیجانات و پیشفرضهای ذهنی، شکلی عینیتیافته به خود بگیرند و تبدیل به کنشهایی شوند که میتوان حدس زد تا چه حد غیرمعقول و غیرفرهنگی هستند.
در این شرایط، با یک صورتبندی ساده این تقابلهای عینیت یافته چیزی از این قرار هستند: ارتباطاتی که در آنها «من» میتوانم / میخواهم حیثیت، برتری، اعتبار و… خود را، در برابر دیگری، حتی با برخورد فیزیکی به «دیگری» به اثبات برسانم. واضح است که این ذهنیت و یا به بیانی امر ناخودآگاه، دو طرفه است؛ به این معنا که فقط تهرانیها نیستند که قرار است چنین کاری کنند، بلکه شهرستانیها هم در تقابل با مهمانانشان همین ذهنیت و امر ناخودآگاه را در خویش دارند و قصد نگارنده بیشتر اشاره به خود این تقابل است، نه جانبداری از، یا تحلیل ذهنیت / رفتار یکی از طرفین این فرایند. این منِ ذهنی اصیل از نظر نژادی، قومی، زبانی و.... در برابر دیگری غیراصیل (باز از نظر نژادی، قومی، زبانی و…) در طی تعطیلات نوروزی لااقل در افکار میهمانان و میزبانان پررنگ میشود و قطعاً هم بروزات و ظهوراتی در پی خواهد داشت. نزدیک شدن و همنشین شدن و از این رو تبدیل به «ابژه شدن» دیگری که احتمالاً جزو اقوام دیگر است، به زبان دیگری صحبت میکند، سبک زندگی دیگری دارد و…، در چند روز تعطیلی عید، نشانهای از یک «فاصله» ذهنی و همان «تقابل» دارد که قطعاً پدیدهای در حیات امروزی مردم ایران است.
اگر چه این نوشتار با نمونههایی خشونتبار آغاز شد، اما این فرایند اخیر ابژه شدن / کردن و دیگریسازی لزوماً قرار نیست شکلی خشونتبار داشته باشد، هرگز! اتفاقاً گاهی فرمهای لطیف و مهربانانه دارد؛ دختران جوان و زیبای یک خانواده تهرانی را در نظر بگیرید که میتوانند نمونههایی بسیار خوب برای نشانهگذاری یک زندگی سانتیمانتال در دل طبقه بورژوای تهرانی باشند؛ حالا فرض کنید این خواهرهای جوان و زیبا با کلی بزک توزک در تعطیلات نوروزی با پدر و مادرشان که احتمالاً از افراد پولدار جامعه تهرانی هستند به استانی مثل سیستان و بلوچستان، یا نه، کهکیلویه و بویر احمد، یا چارمحال و بختیاری سفر میکنند. طبق معمول سفرهای جوانان تهرانی بازار سلفی گرفتنها داغ است و دختران زیبا و سانتیمانتال تهرانی علاقهای وافر به سلفی گرفتن با پیرزنان روستایی، کپرنشین، ایلیاتی، بختیاری، با چوپانان با لباسهای خاصشان، با چادرهای ایلیاتی یا کپرهای بلوچهای روستایی و… نشان میدهند! اتفاقاً در این عکسها خیلی هم مهربان و سرحال و کول و باحال به نظر میرسند و پیرزن یا چوپان داخل عکس هم لبخندی بر چهره خواهد داشت؛ اما این همه ماجرا است؟
در دل ملاطفت، خوشحالی و باحال بودن سوژههای موجود در این عکسها و سلفیها، چیز عجیبی در حال رخ دادن است: «ابژه شدن» آن پیرزنان، چوپانان یا افراد روستایی و عشایری و… که خارج از نظم بورژوایی زندگی پایتختنشینها زندگی میکنند. به عبارت دیگر، زیباییشناسی موجود در این عکسها مبتنی است بر همین ابژه شدن انسانهای روستایی به مثابه چیزهایی نادر، کمتر دیده شده، در حاشیه مانده که میتوان به آنها اشاره کرد و چیزی را با آنها نشان داد یا حتی با آنها یک چیز (ابژه) را نشان داد! این زیباییشناسی است که سوژههای سانتیمانتال تهرانی را ترغیب میکند که با پیرزنان روستایی و مردان عشایری و چادرها و کپرها و… عکس بگیرند و با آن عکسها فخر بفروشند و خود را در کنار امری متفاوت و نادر نمایش دهند! اینها اشکال جدید و بهروز شده همان فاصلهگیری، دیگریسازی و برتریجویی سوژه نسبت به ابژه است و اگر چه در ظاهر امر فاقد هرگونه وجه خشونتبار است، اما در لایههای پنهانش روی دیگری از یک خشونت دیگریساز و ابژهساز است.
این خشونت پنهان و همراه با ملاطفت و خوش بودن، زمانی خود را بروز میدهد که بتوانیم درک کنیم تهرانیهای تصادفاً برخوردار از مواهب مادی یک حیات تکنیکال و تا حدی بهروزشده - آنهم در شکل کاملاً مصرفیاش، که این خود شکلی از «بدویت» است – در برابر شهرستانیهای نابرخوردار از آن عناصر مصرفی زندگی ظاهراً توسعهیافته و مدرنیزاسیون تحمیل شده از بالا، در مقام سوژههای شهری و مدرن شده، خود را با سوژههایی «بدوی» و احتمالاً تاریخمصرفگذشته روبهرو میبینند. نکته جالب در این میانه آن است که انسانهای روستایی و عشایری، در عین مولد بودنشان، توسط مشتی مصرفکننده صرف، که به تعبیر مارکس دچار نوعی از خودبیگانگی ناشی از بتوارگی کالایی هستند، و از همین روی خودشان نمادهایی بارز از یک بدویت بزکشده و بهترین نمونهها برای دریافت معنای توسعهنیافتگیاند، آن سوژههای مولد و خودبنیاد و کالانشده را با خشونتی مخفی به چیزهایی بدوی و توسعهنیافته تبدیل میکنند، با آنها سلفی میگیرند و فخر میفروشند.
به هر حال فرصت پرداختن به همه این موارد و نمونههای اگزجره در فرهنگ عمومی جامعه ایرانی در اینجا فراهم نیست. غرض از اشاره به این موارد باز هم پررنگ کردن آن «تقابل» است که ابعاد و جنبههای گوناگون یافته است و کنشگران و سیاستگذاران فرهنگ عمومی در کشور باید به آن توجه خاص نشان دهند.
۳
در کنار این موارد که جنبههای سلبی دارند، پرونده «تقابل در شمال؛ اتوپیای لذت» قطعاً به مواردی ایجابی و اثباتی هم خواهد پرداخت. در این زمینه، در عین حال که باید با نگاهی انتقادی به این تقابل نگاه کرد، نباید از نمونههایی که اساساً این تقابلهای بیمعنی، غیرعقلانی و غیرانسانی را در ارتباطات کنشمندانه انسانی و عقلانی خود با دیگری هضم کردهاند، غافل شد. اینها کسانی هستند که نمونههایی از همدلی انسانی را در شکلی عقلانی و به دور از کلیشهها و پیشفرضها تجسم بخشیدهاند و نشان دادهاند که گذشتن از تقابلهای غیرانسانی و برتریجوییهای خشونتبار و دچار شدن به فرایندهای فخرفورشانه نسبت به دیگری، در دل همین جامعه اتمیزه و دچارشده به فردیت افراطی، اصلاً کار دشواری نیست.
آنها در عین حال با نادیده گرفتن تفاوتهای ظاهری و فاصلههای ناچیز، بر اشتراکاتی انسانی دست میگذارند که فارغ از همه مشکلات ساختاری و تحمیل شده از بالا یا چپ و راست و… به زندگی انسانی و همدلانه با دیگران، «آری» میگویند؛ به چیزی که جامعه امروز ایران بیش از هر زمان دیگری به آن محتاج است.